و خدا نمیتوانست در عین حال همه جا باشد پس مادر را آفرید

امروز ساعت6 از خواب بیدار شدم . تمام دیروز ( جمعه) و پریروز رو مشغول بستن چمدان و آماده شدن بودم خیلی سعی کردم چمدانم پر نشه خیلی، ولی شد در واقع لبریز شد... دوستم میگفت با شوهرش تو سفرشون به هند فقط یه چمدون بردن که تازه اونم جای خالی داشته باز ،
و من همش دارم فکر میکنم چطوری؟؟ فقط یه چمدون؟؟ 
دیشب داداشم گفت که من نمیتونم برسونمت آژانس بگیر برای ترمینال،، خواهرمم صبح خابیده بود فقط مامان از ساعت 6 بیدار بود و باهام اومد تا ترمینال و منتظر موند تا ماشین ما راه بیفته
چقدر مادرا بیچاره ن!! چرا نمیتونن بیخیال باشن!!

بسیار سفر باید

قراره برم قشم

شنبه ی آینده

معظل اساسی من " حالا چی بپوشم؟؟"

با اینا زمستونو سر میکنم

زمستون و سرما خیلی قشنگه به شرطی که یه عالمه پالتو و کاپشن گرم و رنگی رنگی داشته باشی.. یه عالمه بوت و شال گردن و دستکش!!!
تا دستات یخ نزنه و پاهات از شدت سرما بیحس نشه
یه خونه ی گرم تا از پشت شیشه ش به بارش برف نگاه کنی 
یه خونه ی گرم که همیشه امید به بازگشت بهش تحمل سرما رو برات ممکن کنه 
خونه ای که یه غذای گرم توش در انتظارته
و از همه مهم تر کسی باشه تا یه فنجان چای دستت بده

خونه ی ما

امروز صبح ساعت 7 و ده دقیقه که داشتم از پله ها میومدم پایین تا برم سر کار داشتم فکر میکردم کی میشه ساعت 2 و نیم تا من برگردم خونه!! بعدش یه سوال برام پیش اومد" که مگه خونه چی داره که من اینقدر علاقه دارم سریع برگردم ؟"
بعدش به ذهنم رسید شاید خونه همینه جایی که تو آرزو کنی بهش برگردی نه اینکه بری و برنگردی 
شاید معنی خونه همینه جایی که آرامش و امنیت داره برات .!!!

بر باد رفته

واقعا امانت داری هم چیز خوبیه 

یکی اینو باید به بلاگفا بگه

وبلاگ منو_ درسته که خیلی وقت نبود که داشتمش_ بر باد فنا داد

من که نمیبخشمش