من و گریه وشهرزاد

حالم بهتره،  حال روحی م... کاری برای بهبودی ش نکردم به غیر از صبر کردن!!

امروز فهمیدم معده دردم رابطه ی مستقیمی با گریه کردن داره!!

الان داشتم قسمت 23 شهرزاد رو می‌دیدم چقدر دردناک بود اشک مو درآورد معده دردم هم شروع شد!

من درخت نیستم ! من بادم! باد صبا

دلم میخواد برم به یه جای دیگه، یه خونه ی دیگه، یه محل کار دیگه،یه شهر دیگه، یه کشور دیگه...اصل رفتنه به هر جایی غیر اینجا . از موندن از ریشه زدن متنفرم میخام برم و دوباره زندگی رو شروع کنم سنگینی این سالها رو بندازم دور مثل یه بچه تازه متولد شده از نو شروع کنم!


بنگ بنگ

ای کاش یه تفنگ داشتم با تعداد نامحدودی فشنگ! این فشنگ ها هم قابلیت اینو داشت  تا به مدت زمان خاصی که من میخاستم آدم ها رو به کما ببره یا بمیرونه ( یعنی موقتی بکشه چون ممکنه بعدا بتونم ببخشمشون پس باید یه دکمه ی غلط کردم هم داشته باشه دیگه)!!  اونوقت میتونستم یه عده آدم عوضی رو بدون اینکه اعصاب و روانمو به خاطرشون بریزم بهم، از جلو چشمم  گورشونو گم کنم!  با یه لبخند عاقل اندر سفیه یه گلوله حرومشون میکردم، بنگ! اول از همه هم این منشی بی تربیت و عاشغاااال دکتر محرابی رو که الان جلو چشممه!بنگ!!

اندر احوالات ما

این همه اشک از کجا میاد؟

تمام روزهامو با خوابیدن و گریه کردن میگذرونم!

انگار با خودم و دنیا لج کردم میخوام تموم بشم بخوابم و نفهمم گذر لحظه ها رو!!

تقریبا از اسفند به بعد هیچ کار خاصی نکردم نه ورزش کردم نه درس های موسیقی مو تمرین کردم نه رقصیدم!!  هیچی.. 

معده دردم دوباره شروع شده!! سوزش ادرار و تکرر ادرار هم دارم خیلی وقته از قبل از عید!  ولی دکتر نرفتم از دکتر رفتن متنفرم! نمیدونید سوزش ادرار چه حسه بد و اعصاب خورد کنیه! امروز مجبور شدم مرخصی بگیرم بیام خونه!!

این یعنی یه روز از مرخصی هام بر باد فنا رفت به خاطر سوزش ادرار لعنتی!!

فکر کنم چند کیلو هم لاغر شدم مخصوصا تو فروردین!

IBS م هم شدیدتر شده!! 


سیزده بدر برفی دیده بودین؟؟

سیزده بدرتون با تاخیر مبارک! 

سیزده بدر ما که همش برفی بود وتا خود ساعت2 بعد از ظهر برف میبارید طبیعتا ما هم خونه بودیم ساعت حدودا 5 یه سر رفتیم بیرون ولی خیلی هوا سرد بود و دوباره برف می بارید! 


من و عشقم همین الان یهویی

خدایا از برف زیباتر چیزی آفریدی؟؟

الان ساعت 11 و نیم شبه داره برف میاد دونه های درشت برف یک ریز میباره. رویایی تر از این نمیشه!به خدا نمیشه!!

الان تو حیاط بودم سرمو بالا گرفته بودم کلی دعا کردم ،الان احساس سبکی دارم .خوب  من با همین چیزا حالم خوب میشه. من هرگز آدم پرتوقعی  نبودم!!

 

با تشکر از همکاری جلبک خاتون ،رونمایی میشود!!

عیدی های غیر منقول من که بیشتر از عیدی های منقول دوستشون داشتم!!
یه کتاب با یه کارت پستال دست ساز که شبنم بهم عیدی داده!!  و یه ست سه تایی جا شمعی !!یه تقویم خوشگل  هم گرفتم!!

من بلد نبودم چطوری با سایت پیکوفایل عکس اپلود کنم برای وبلاگم. جلبک خاتونبهم یاد داد ازش ممنونم. 

آخه این چه مرضی یه!!

قبل تر ها که خودم رانندگی نمی‌کردم پیش نمیومد که از رانندگی کسی بترسم مخصوصا کسی مثل داداشم شوهر خواهرم! بدترین و شلوغ ترین جاده ها  رو هم که میرفتیم به رانندگی شون اعتماد کامل داشتم!

ولی از وقتی خودم ماشین خریدم وقتی کسی داره رانندگی میکنه همش فکر میکنم الان ماشین های کناری یا  پشت سری میخورن بهمون یا ما بهشون میخوریم!! دقیقا مشکلی که موقع رانندگی خودم  دارم ، البته به خاطر بی تجربگیه  خودم میدونم!!ولی استرس بدی تو رانندگی بهم وارد میشه و از جاهای شلوغ هم میترسم!!

چیزی که برام جالبه اینه که چرا این روزا که من دارم تنهایی رانندگی میکنم،  رانندگی بقیه هم منو میترسونه !

کی میتونه به من کمک کنه؟؟

یه سوال؟؟

 چطوری میتونم با سایت پیکوفایل عکس بذارم اینجا؟؟؟ 

تا مرحله یی که عکس ها اپلود میشه پیش میرم ولی نمیتونم بعدش چه کار کنم که عکس ها تو وبلاگ نمایش داده بشه؟؟



عشق هرگز نمی میرد!!

(هی تو ! اسمتو نمیدونم  ، ولی یادمه یه زمانی خیلی دوستت داشتم!!

" کفش هایم کو؟_کیومرث پور احمد")


شاید رفتم این فیلمو دیدم شاید! 

راستی چرا فروغ میگه تنها صداست که میماند، آدم هیچ وقت دوست داشتن هاش یادش نمیره!

خدایا من به معجزه ایمان دارم!معجزه کن، من به معجزه نیاز دارم!

این متن مال عید پارساله یکی از پست های  وبلاگ قبلیم تو بلاگفا 

جالبه که این احساس نهفته تو این متن  رو امسال هم داشتم! نمیدونم انتظار چی دارم که بعدش انقدر سرخورده میشم.!!


((نزدیکای عید و سال تحویل که میشه ،زمان کند میگذره آدم خیال میکنه اتفاق مهمی میخاد رخ بده ....

پر از امید میشه و همه چیز خیلی زنده و رنگی میشه!  منتظری سال تحویل بشه.


سال تحویل میشه و هیچ معجزه ای رخ نمیده، زمان سرعت میگیره و دوباره روز از نو روزی از نو...

 

زندگی چه چیز مزخرفیه))

اراده ی محکم من

قبل از عید تصمیم های زیادی گرفته بودم برای سال 95...تغییراتی که میخواستم تو سبک زندگی و شخصیتم بدم!!
ولی حالا که عید شده دوباره روز از نو ، روزی از نو...حال ندارم تکون بخورم چه برسه به تغییر ایجاد کردن!!
از دست خودم خسته م.

یک بوم و دو هوا

هوا به طرز وحشتناکی تو شهر ما سرد و همراه با باده...البته ظاهرا خورشید داره تو آسمون میدرخشه ولی گرمایی نداره لااقل زورش به سرما نمیرسه آدم ها واکنش های متفاوتی به این هوا دارن دسته ای که پالتو پوشیدن و کاملا تیپ زمستونی دارن، آدم هایی که پاییزی لباس پوشیدن در حد یه بارونی یا سویشرت و اونایی که با تیشرت یا مانتو بیرون اومدن منی که به شدت سردمه با دیدن دسته ی سوم تعحب میکنم چطور یه همچین لباسی تنشون کردن و چطور سرما نمیخورن! نمیدونم ولی شاید حتی لباس پوشیدن آدم ها هم به  دیدشون ربط داره  یکی سردی هوا رو میبینه یکی هم خورشید رو همون قضیه ی نیمه ی پر و خالی لیوان!


برای منی که تمام صبح های زمستون های گذشته رو با گلودرد و علایم سرماخوردگی شروع میکردم امسال مادرم یه معجزه رو کرد_کرسی برقی_  من تمام این زمستون رو به این فکر میکردم که " پس قدیمی ها اینطوری سرما های سخت رو دووم میاوردن،اینطوری جون سالم به در میبردن"! اینطوری بود که من امسال اصلا علایمی از سرما خوردگی نداشتم و سرما اذیتم نکرد خوشبختانه!!

 

سال 95

دوستان عزیزم سال نو مبارک 

سالی پر از آرامش و امید و عشق براتون آرزو دارم