چهاردیواری اختیاری

دختره تو وبلاگش کلی به یکی فحش داده بود بهش گفته بود "....."  من که وبلاگشو میخوندم شوکه شدم با خودم گفتم چقدر بی ادبه 
حالا دیشب خودم همین کارو کردم
انقد عصبانی بودم 
راست میگن کسی رو منع نکن سرت میاد 

خاک تو سر بی مصرفت کنن


واقعا چقدر بعضی ها حقیر و حسودن
چقدر دنیاشون کوچیکه 
تا نوک دماغ شون فقط 
تو این سن و سال اونم
خدای من !! 

خدا شفات بده انشاالله که البته بعید میدونم! ولی خدا کنه به "آرزوی دور درازت" برسی شاید که از عقدهات کمی کم بشه
که البته اونم بعید میدونم 
چون مشکل تو علاوه بر عقدهات و دنیای کوچیک ذهنت و این چیزا "قلب سیاهته"...
که اونم با هیچی سفید نمیشه!!!
یعنی بیاد اونروز ی که من دیگه مجبور نشم قیافه ی نحس تو رو ببینم

یادآوری

تا حالا به این فکر کردین که خدای نکرده، گوش شیطون کر،بمیرید چه چیزهایی ممکنه شما رو به یاد آدم ها بیاره و آدم ها یاد شما بیفتن

من فکر میکنم سالاد ماکارونی،میگو و ماهی، کتاب ( به این معنا نیست که من زیاد کتاب میخونم ولی همکارام میگن که من آدم کتاب خونی ام در واقع من فقط بیشتر از اونها کتاب میخونم همین) ،سفر( نه به این معنا که من زیاد سفر میرم فقط به این معناست که من دوست دارم که برم) ،سنتور و موهای فر !!!یادآور من برای آدم ها باشه!!
 

چه برایمان آورده ای مارکو؟


"ماکارونی یکی از فرآورده‌های مهم گندم است که تولید آن را به چینی ها نسبت داده اند و مورخان عقیده دارند که این محصول در قرن 13 میلادی توسط مارکوپولو به اروپا و از آنجا به دیگر کشورها رفته است."
این متن رو تو روزنامه جام جم تو صفحه ای تحت عنوان "پرونده" خوندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این تصویر بود:
قرن 13 میلادیه در کشورهای سرسبز اروپایی مردم جمع شدن که مارکوپولو از راه میرسه بزرگ شهر, بانگ میزنه چه برایمان اورده ای مارکو؟؟
مارکوپولو تر و تمیز و قبراق (!!!!) میگه: محصولی شگرف از چین
بعد یهو از تو بار و بندیلش یه پیاله ی چینی پر از ماکارونی و نودل در میاره و با چوب هایی که چینی ها باهاش غذا میخورن و بهش میگن "هاشی" میده به اروپایی ها و اون ها بسی خوشحال میشن و عمر طولانی میکنن و تا سالهای سال ماکارونی میخورن و از مارکو برای این خدمت بزرگ به بشریت تشکر میکنن!!!
هیچ ربطی هم به پرژک نداشت 
والاااااا
هر مارکویی که پرژک سوغاتی نمیاره

کجا دانند حال ما....

دمدمای صبح با کابوس از خواب بیدار شدم حالا کابوسم چی بود؟ حراست دانشگاه(بچه های دانشگاه بهشون میگفتن فاطی کماندو) دنبالم بود به خاطر لاک های نارنجی..حالا من کلی خرید دستم بود و داشتم تند تند از دستش در میرفتم .. ساعت 6 و نیم به محض اینکه بیدار شدم دلم برای خودم سوخت.همش ترس اینکه یکی بهت گیر بده. حراست محل کار، حراست دانشگاه،گشت ارشاد تو خیابون،و تموم آدم هایی که وظیفه ی خودشون میدونن بقیه رو ارشاد کنن ...وحشتناکه 

یه سوال آیا لاک زدن حق مسلم دخترا نیست؟؟

توضیح: از آخرین باری که دانشجو بودم 4 سال میگذره....و من سعی میکنم طوری نباشم که هر کسی بتونه بهم گیر بده

حق مسلم ماست

سه روز رویایی داشتم بینظیر و فوق العاده
حالا که به زندگی روزمره ی خودم برگشتم 
انگار به یکباره از یه مکان و زمان دیگه ای به مکان و زمان متفاوتی پرت شدم
و شک دارم که آیا واقعا وجود داشته یا خواب بوده
من شانس اینو داشتم که یه جای "خوب "رو با دوستای "خوبی" برم
آره من خیلی خوش شانس بودم 

و خدا نمیتوانست در عین حال همه جا باشد پس مادر را آفرید

امروز ساعت6 از خواب بیدار شدم . تمام دیروز ( جمعه) و پریروز رو مشغول بستن چمدان و آماده شدن بودم خیلی سعی کردم چمدانم پر نشه خیلی، ولی شد در واقع لبریز شد... دوستم میگفت با شوهرش تو سفرشون به هند فقط یه چمدون بردن که تازه اونم جای خالی داشته باز ،
و من همش دارم فکر میکنم چطوری؟؟ فقط یه چمدون؟؟ 
دیشب داداشم گفت که من نمیتونم برسونمت آژانس بگیر برای ترمینال،، خواهرمم صبح خابیده بود فقط مامان از ساعت 6 بیدار بود و باهام اومد تا ترمینال و منتظر موند تا ماشین ما راه بیفته
چقدر مادرا بیچاره ن!! چرا نمیتونن بیخیال باشن!!

بسیار سفر باید

قراره برم قشم

شنبه ی آینده

معظل اساسی من " حالا چی بپوشم؟؟"

با اینا زمستونو سر میکنم

زمستون و سرما خیلی قشنگه به شرطی که یه عالمه پالتو و کاپشن گرم و رنگی رنگی داشته باشی.. یه عالمه بوت و شال گردن و دستکش!!!
تا دستات یخ نزنه و پاهات از شدت سرما بیحس نشه
یه خونه ی گرم تا از پشت شیشه ش به بارش برف نگاه کنی 
یه خونه ی گرم که همیشه امید به بازگشت بهش تحمل سرما رو برات ممکن کنه 
خونه ای که یه غذای گرم توش در انتظارته
و از همه مهم تر کسی باشه تا یه فنجان چای دستت بده

خونه ی ما

امروز صبح ساعت 7 و ده دقیقه که داشتم از پله ها میومدم پایین تا برم سر کار داشتم فکر میکردم کی میشه ساعت 2 و نیم تا من برگردم خونه!! بعدش یه سوال برام پیش اومد" که مگه خونه چی داره که من اینقدر علاقه دارم سریع برگردم ؟"
بعدش به ذهنم رسید شاید خونه همینه جایی که تو آرزو کنی بهش برگردی نه اینکه بری و برنگردی 
شاید معنی خونه همینه جایی که آرامش و امنیت داره برات .!!!

بر باد رفته

واقعا امانت داری هم چیز خوبیه 

یکی اینو باید به بلاگفا بگه

وبلاگ منو_ درسته که خیلی وقت نبود که داشتمش_ بر باد فنا داد

من که نمیبخشمش