آیدا در آیینه

چقدر خوبه یکی دوستت داشته باشه 

که عشقش و شعرهاش اسم تو رو تو ادبیات یک کشور جاودان کنه!

  مردی چون احمد شاملویم آرزوست!



از این گونه مردن...

می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم 

حتی اگر زنبق  کبود کارد 

بر سینه ام 

گل دهد 

می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم در آخرین فرصتِ گُل،

و عبورِ سنگینِ اطلسی ها باشم 

بر تالار ارسی 

به ساعتِ هفتِ عصر .

تیکه ای از شعر " از این گونه مردن ..." احمد شاملو 

دارم کتاب شعر " ابراهیم در آتش " احمد شاملو رو میخونم ، هیچی نمیفهمم و لی باز ادامه میدم و باز هیچی نمیفهمم و ادامه میدم  ... چقدر شعراش سخته!


آقامون دلبره ...

شاید بهتر باشه به جای خریدن خرگوش و سگ و گربه که همیشه دوست داشتم یکی ازشون داشته باشم تا بچه م باشن و منم حس مادرانگی مو اینجوری ارضا کنم ، شاید بهتر باشه یه پلنگ بیارم که آقا بالا سرم باشه...

 هر کی م حرف زد آقامون رو بفرستم بخورتش یه کلاه هم بذارم سرش و تو خونه در حالی که دارم غذا برای آقامون درست میکنم بخونم ""ابرو به من کج نکن کج کلاه خان یارمه""

یک سالگی

راستی پریروز_ ۱۵ دی_ وبلاگ پرباررررر و بی نظیرررررم یکساله شد!

پریروز یادم بود میخاستم رسیدم خونه پست بذارم ولی بعدش یادم رفت.

بودن یا نبودن؟

نمیتونم پایانی به غیر خودکشی یا بستری شدن تو بیمارستان روانی رو برای زندگیم تصور کنم !

و به والدین خود نیکی کنید!

امروزصبح با مامانم خیلی بد رفتار کردم خاک تو سر آشغال من بکنن ... از خودم متنفرم میخاستم برم بیفتم به پاش،  پاشو لیس بزنم بگم غلط کردم مامان ببخش منو ...من  آدم نیستم من  عصبی م من مشکل روانی دارم  من مریضم،  ولی حتی این کارم نکردم .

من یه جوری باهاش رفتار کردم که انگار برای من فقط مایه ی زحمته

وحشتناک ترش اینه که حتی ازم ناراحت هم نشده ولی مطمینم صبح  قلبش شکست اما به رو خودش نیاورد !


خاموش باد خانه ی مردی که نمیجنگد برای زنی که دوستش دارد!

همیشه از مردای کلیشه ای بدم اومده . از مردایی که ابراز احساسات کلیشه ای میکنن و برای محبت کردن به همه ی دخترا یه سری حرفای همیشگی رو میزنن( حرف هایی که معمولا از تو سریال های ترکی ماهواره یاد گرفتن) مثل عشقم عزیزم عسل هانی و خانمم (که اون اولی از نظر من با فحش برابره) در هر صورت حالم بهم میخوره از این مردا که همه ی دخترا رو مثل هم فرض میکنن . من خودم این مدلی عاشق نمیشم البته یه علت اینکه این حرفا رو من اثر نمیکنه به خاطر اینه که من آدم شنوایی ای نیستم ( میدونید که تو هر آدمی یه حس فعال تر از بقیه ست من حس بینایی م بیشتر تو احساساتم دخیله ) 

ولی اگه قراره کسی به من ابراز احساسات کلامی کنه دوست دارم  حرفایی بزنه که هیچ جا نشنیده باشم ،تو هیچ فیلمی ندیده باشم و تو هیچ کتابی نخونده باشم !

مثلا میتونه بگه" موهات کهکشونا چشمات ستاره هاتن منظومه های شمسی جفت گوشوارهاتن"  

فرداش مثلا میتونه بگه" ای تو به من از خود من خویشتر "

پس فردا بگه" مسافرا شعرن تو برف و بارونی" بعد من بگم مسافرا؟  کدوم مسافرا؟ بگه مهم نیست مسافرا رو ولش کن مهم اینه که تو برف و بارونی( خوب به نظرم خیلی باحاله یکی به من بگه تو برف و بارونی ...)

یا  بگه "چشمات تفیسر شعرای مولاناست"

یا بگه " سوگند به نامت که تو آرام منی"( اینو بگه من حتما جونمم براش میدم)

 یا بگه" حافظ شدم بیا شاخه نبات باش"

یا بگه "هواخواه توام جانا    و میدانم که میدانی"


به هر حال سخت نیست کمی خلاقیت و محبت میخاد همین!

 


تولدت مبارک

چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد 

و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد!

دیروز تولد فروغ فرخزاد عزیزم بود 

و در چشم هایشان می شود دید که به عقب نگاه میکنند تا در گذشته قایم شوند.

حقیقتش اینه که الان حالم خوب شده طی دو هفته ی گذشته داشتم از دلتنگی و ناامیدی مطلق میمردم نه اینکه بمیرم داشتم زجرکش میشدم ... دنیا با تموم بزرگی ش داشت رو قلبم سنگینی میکرد و روبروم فقط یه سیاهی میدیدم یه سیاهی مطلق...شبها خواب دوران مدرسه و بچه های اون دوران رو میدیدم از خواب بیدار میشدم در حالی که داشتم از دلتنگی جون میدادم حاضر بودم تموم زندگی مو بدم تا برگردم به گذشته ...حسرت و پشیمونی داشت منو میکشت، یه چیزی داشت از دستم میرفت  .... در حقیقت من بدون اینکه متوجه باشم تو این سالهای اخیر داشتم از یه مرز یا یه پل میگذشتم بعد یهو یه تلنگر کوچولو باعث شد سر برگردونم و ببینم یه جای دیگه م و پشت سرم یه پل ویران شده است ... طی دو هفته ی گذشته من تازه فهمیده بودم چه اتفاقی افتاده  من اون ور پل وایستاده بودم و زار میدم برای پلی که ویران شده برای تموم چیزهایی که اون ور پل مونده بودن و دیگه مال من نبودن دیگه نداشتمشون من میخاستم برگردم حتی اگه شده یه لحظه ...میفهمین ؟؟ حتی اگه شده یه لحظه!

 نمیتونید حال خرابمو تصور کنید هیچ کس نمیتونه... قلبم داشت له میشد میخاستم که بمیرم نمیخاستم زندگی کنم ...

مثل درختی که ریشه هاش داشت خشک میشد بودم...

 شاید پیر شدن همینه، اینکه ریشه هاتو از دست بدی و شروع کنی به خشک شدن ...

دیگه چیزی به گذشته پیوندم نمیده من از یه  "عصر " گذشتم و به یه " عصر جدید" وارد شدم به "عصر یخبندان" !


(عنوان جمله ای از کتاب زندگی در پیش رو رومن گاری و ترجمه ی لیلی گلستان است!)

من شوماخرشونم !

امروز بالاخره یه برف درست و حسابی بارید من از سر کار رفته بودم دکتر و ماشین رو برده بودم وقتی ساعت ۵ و نیم از کلینیک اومدم بیرون دیدم یه عالمه برف اومده و واقعا مونده بودم چطوری رانندگی کنم انقدر خیابونا لیز بود وقتی ترمز میکردم ماشین به سمت چپ میچرخید  تا برسم خونه شاید بیشتر از صد بار گفتم خدایا غلط کردم  خدایا غلط کردم  اصلا دید نداشتم تمام شیشه ها رو برف پوشونده بود و هوا هم تاریک بود کل مسیر رو هم با دنده  یک اومدم ... حالا اینکه چقدر بقیه ی راننده ها فحشم دادن رو دیگه نمیدونم !

I wanna be a tree

معلم زبان ما یه موضوع برای writing بهمون داده  بود !موضوع این بود اگه میتونستی مخلوق دیگه ای باشی چه مخلوقی رو انتخاب میکردی؟

من خیلی فکر کردم مثلا من عاشق پنگوئن ها و آدم برفی ها و قطب و سرما و یخ ام و دوست داشتم یه پنگوئن قطبی بودم و در همسایگی خرس های قطبی زندگی میکردم !شایدم با یه خرس سفید قطبی ازدواج میکردم، بالاخره پسر همسایه مونه، وقتی طرف "هر دفعه یه گلی پرت میکرد میون خونمون یعنی زود بیا روی بوم "خوب من  مجبورم عاشقش بشم و باهاش ازدواج کنم! در ضمن من یه پنگوئن قد کوتاه هستم که عاشق قد بلندام،  خوب خرسام قدشون بلنده تازه بغلشونم خیلی گرم و نرمه... کسی هم  جرات نداره بهت حرف بزنه یه غرش میکنه همه چی حل میشه بعلللللله همچین پشت و پناهیه!

البته پرنده بودن رو هم خیلی دوست داشتم. میتونستم پرواز کنم و هر جایی برم بدون گرفتن ویزا و گذرنامه ... بدون نیاز به هتل پنج ستاره... یه پرنده ی جهانگرد میشدم !ولی به نظرم جاندار بودن با درد و رنج  همراهه مهم نیست چی باشی ؛انسان ،پنگوئن ،پرنده ، مرغ دریایی، یوزپلنگ ایرانی، پرشین کت، زرافه، حتی مورچه- کم مورچه ی بدبخت بار میبره این ور و اون ور- 

به خاطر همین من ترجیح دادم یه درخت باشم به نظرم درخت بودن با آرامش و صلح و دانایی همراهه! باید تجربه ی جالبی باشه یه درخت تو جنگل های آمازون باشی یا تو یه جزیره ی زیبا !

شما  چه مخلوقی دوست داشتین باشین ؟؟؟

پ.ن : بچه ها من به طرز غم انگیزی عاشق خرس ها و پاندا هام!


Thanks

همیشه میدیدم که پستام یه دونه لایک خورده برام سوال بود کیه که پستای منو لایک میکنه  همیشه هم میخاستم بیام تو وبلاگم بپرسم ببینم کیه،  بگم بابا دمت گرم تنها کسی هستی که پستای منو لایک میکنی !

الان فهمیدم بهار بوده لایک میکرده ،بهار بانو تچکررررر دختر راضی به زحمت نبودیم به  واللّه !

زندگی پول و دیگرررر هیچ

وای همش میرم sms واریز حقوق ( sms بانک)  رو نگاه میکنم  موجودی حسابم رو چک میکنم  حالم خوب میشه  !

از بس این چند روز اخیر بی پول بودم جالبه بدونین که در واقع  من هیچی نمیخاستم بخرم و  اصلا به پول هم احتیاج نداشتم فقط احساس آرامش نداشتم که تو کارتم پول نبود! یه جورایی فوبیای بی پولی دارم!

برای آرامش و قوت قلب احتیاج دارم ته حسابم یه پولی باشه!

خداوندا ما را خر پول بفرما!


راستی صد گیگ اینترنت خریدم صد و هشتاد هزار تومان ناقابل که تو جشنواره ی شاتل شده بود نود هزار تومان" با قابل "


فروغم .... فروغ فرخزادم

امروز روز دوم دی ماه است 

من راز فصل ها را می دانم 

و حرف لحظه ها را می فهمم 

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک، خاک پذیرنده 

اشارتیست به آرامش...


کرم ابریشم

چه فکر کوچک غم انگیزی

 که کرم ابریشم تمام عمر قفس می بافت

 ولی به فکر پریدن بود