یه خوبی که من قبلنا داشتم این بود که اصلا آدما برام مهم نبود چه دوستم داشتن چه نه اصلا برام مهم نبود...من تو دنیای دیگه ای بودم تو هپروت ...درسته تو این مدت تو دنیای واقعی زندگی نکردم ولی زجر هم نکشیدم
نمیدونم چی شد آدم ها برام مهم شدن نمیدونم چرا نظرشون، عشقشون برام مهم شد فقط میدونم دارم دیوونه میشم عذاب میکشم
تصمیم گرفتم دوباره روحمو ، قلبمو بکشم سخته درد داره ذره ذره باید بکشمش ولی واقعا میخام این کار رو بکنم !
مراحل زندگی بایستی طی بشه دیر و زود داره سوخت و سوز نداره . . .
وای سخته درک این چیزی که تو میگی!
شاید از باب راهکار به کارت نیاد
ولی بالاخره خالی میشی دایی
چقدر مهربونی دایی
دایی این دو تا با هم فرق می کنه..
تو اون شاید فعل نا درستی استفاده می شد و مناسب سن تو نبود
ولی اینجا شرط سنی وجود نداره
نه بابا دایی الان تو وبلاگت خوندم گویا مشاور خیلی خوبی نیستی
میخاستم بهت بگما
حیف
اگه عشقی بود بیا دایی بهت مشاوره بده
واقعا
:
نمیتونم دایی اونوقت تو وبلاگت رازمو لو میدی(به تلافیه اون که بهت گفتم بده من ترجمه کنم گفتی نه ممکنه لوم بدی و این حرفا...آخی مونده بود تو گلوم ...خدایا لذت انتقام رو از ما نگیر)
دایی قضیه عشقیه؟
نه اون جوری که شما فکر میکنید نیست!
صبای قاتل
دایی خوبی؟؟؟
سخته که اینجوری صبا-.-
ولی باور کن بهتره برای من
واقعن هم نمیشه بی تفاوت بود نسبت بهشون...
باید بشه وگرنه اذیت میشم
سخت نگیر عزیز من