امروز دنبال یه مطلب میگشتم و اتفاقی وبلاگمو باز کردم . دیدم که چهل تا پیام دارم . دوباره دلم خاست تو وبلاگم بنویسم . پس من بعد مینویسم . و این وبلاگ رو یه روز برای دختر به ارث میذارم.
لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود ...
من ،قطعا، روزی خواهم مرد نه از " سقوط هواپیما" ، نه از " غرق شدن در آب " نه از "سرطان "نه از "تصادف جاده ای" که از "حسرت" که از "پشیمانی"...
من از این زندگی فرار میخام!
ما بازیچه ی کیستیم؟!
من پری کوچک غمگینی رامی شناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
ودلش را در یک نی لبک چوبینمی نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
قطعا من پری نیستم ، کوچک هم نیستم ولی، بسیار غمگینم بسیارر غمگین.
پ.ن: عنوان شعری از زیتا ملکی ست .
قبلنا فکرمیکردم میدونم تو زندگی چی میخام ، فکرمیکردم راهم مشخصه
این روزا فهمیدم هیچ وقت نمیدونستم چی میخام و یه عمرراه رو اشتباه رفتم ....یه عمررررر
پ.ن : عنوان شعری از فروغ
یکشنبه :باورتون بشه یا نه داره از پنج شنبه تو شهر ما برف میاد در واقع میشه گفت یه ریز برف میاد
من یه همچین اتفاق فوق العاده ای رو خیلی وقت بود ندیده بودم
الانم که دارم این پست رو مینویسم ساعت ۱۲ و نیم شبه و من زیر کرسی نشستم و دارم میبینم که برف میباره تو روشنایی دور چراغ برق تو کوچه دونه های برف رو میشه دید.
وای خدای من قشنگ تر از اینم هست؟؟
نه برای من نیست! این روزا احساس میکنم به زندگی رویایی م رسیدم یعنی ،زندگی تو سیبری تو سرزمین برف و سرمای همیشگی
دلم میخاد تا صبح بیدار بمونم و برفا رو نگاه کنم
حالا که ماشین ندارم صبحا یه مسیری رو پیاده روی میکنم تا سر کار میتونم از برفا لذت ببرم
و اشباع بشم
حتی بمیرم
که اگه بمیرم خیالم راحته که برای آخرین بار یه برف درست و حسابی دیدم .
این روزا کلی هم دعا کردم زیر برف، چون فکر میکنم وقتی برف میباره پس خدا اون لحظه خیلی مهربونه و رو مُود مهربونی و بذل و بخششه ...حالا که برف داده پس همه چی میده.
دوشنبه: صبح که ساعت ۶ و نیم چشمامو باز کردم بازم داشت برف میومد ... خدایا یعنی تمام شب رو برف باریده بود؟؟؟ ... تمام مدرسه ها و دانشگاه ها تعطیل بود، ولی من مجبور بودم برم سر کار ... خیلی برف بود خیلی به سختی میشد روشون راه رفت حتی !
نمیدونم چی شده که خدا داره اینقدر بهمون حال میده!محص اطلاعتون الانم ساعت یک ربع به ۱۲ شبه و داره بازم برف میاد!
فیس به همتون !
در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانی ست
آن روز هم که دست های تو ویران شدند
باد می آمد.
همیشه دلم برای فروغ سوخته ... فکر میکنم زنی تنهاتر از فروغ نبوده ...
#پنجاهمین سالگرد فوت فروغ
امروز سومین روز بود که تو شهر ما برف بارید و سومین روز بود که شهر ما به زمستون های اصیل خودش برگشته نه اینکه بخام پز بدم نه ولی شهر ما شهر برف و سرما و کولاکه ، قدیما طوری برف میومده که مردم تو خونه هاشون حبس میشدن ... از خدا تشکر میکنم و تقاضای برف بیشتر دارم ...بیشتر بیشتررررر
امروز صبح که هوا برفی بود و باد برفا رو از زمین بلند میکرد میکوبید تو صورتت من پیاده اومدم سر کار فوق العاده بود... و خوشحالم که این کارو کردم .
خیلی هوا سرد بود منم خودمو خوب پوشونده بودم فقط چشمام بیرون بود
سر راه از کلاغا و منظره ی برفی عکس هم گرفتم خیلی عکس خوبی شده...
به نظرم بهشت قطعا یه همچین جاییه جایی پر دارو درخت و برف تازه باریده که رو شاخه ها نشسته تا چشم کار میکنه همه جا سفید پوش و سرده ...
لااقل بهشت من اینطوریه
خدایا بازم مرسی خیلی ناراحت بودم که امسال برف نباریده بود اصلا ... البته من زمستونی پر برف تر میخاستم ولی خوب بازم ممنونم خدا جون
یه چیزی که برام جالبه اینه که مردم غر میزنن که هوا سرده خوب معلومه باید سرد باشه زمستونه خوب ،باید برف بیاد اگه نیاد تابستون با قطعی آب مواجه میشیم!چقدر مردم ناشکرن ....بعد من زیر برف قدم میزنم از طرف اونا از خدا عذر خواهی میکنم که ببخشید اینا نمیفهمن برف چه نعمتیه ... تو ناراحت نشو برف ببارون!به خاطر من که از تبار آدم برفی هام حداقل...
کاش روزهای هفته هم مثل مراحل بازی های کامپیوتری بود تا وقتی که یه روز رو کامل زندگی نمیکردی و به بهترین شکل ازش استفاده نمیکردی وارد روزای دیگه نمیشدی ... بعضی روزا بیدار میشدی و میدیدی امروز در واقع دیروزه ....میفهمیدی درست زندگی نکردی و باید دوباره تلاش کنی !
خدایا تو خلقت های بعدیت از این آپشن ها بذار
تمام آدم های مهم این مملکت که مسئولیتی تو این مملکت دارن در واکنش به حادثه ی پلاسکو بر اهمیت پیگیری آن تاکید کردن چون تاکید کردن ( و تحریم کردن وتکذیب کردن و تهدید کردن ...) تنها چیزیه که بلدن و از مسئولین خاستن اوضاع رو سر وسامان داده و مدیریت کنن ...من دلم میخاد از همین تریبون بهشون بگم تو خودت یه پا مقام مسئولی از کی میخای یه فکری بکنه از کی میخای حادثه رو پیگیری کنه ؟
خدا از سر تقصیرات همه مون بگذره.
(هیچکس تو این قضیه مسئولیت قبول نکرد هیچکس استعفا نداد همه فقط خواستار پیگیری ماجرا شدن ....با تچکرررر از خواستارشون )
# پلاسکو
ماشینم رو فروختم .الان بی ماشینم و احتمالا دیگه ماشین جدید نخرم. چون احساس میکنم درافزایش آلودگی هوا نقش دارم و از اون مهم تر در افزایش آلودگی صوتی و تصویری شهرمون .حالم بهم میخوره که هر جا چشم میندازی پر از ماشینه و هر کی از جاش بلند شده یه پراید خریده و انداخته زیر پاش....چه خبره بابا .
(البته باز تصمیمم قطعی نیست شایدم بی خیال محیط زیست و آلودگی هوا و آلودگی تصویری بشم .)
دلم میسوزه برای اون مادر و پدرایی که دیگه بچه شون رو نمیبینن و یا بچه هایی که دیگه پدر ندارن و زن هایی که شوهراشون دیگه به خونه برنمیگردن! وا ی خدا این حجم وسیع دلتنگی تنهایی ودرد رو چطور میخان تحمل کنن!
دلم میسوزه برای اونایی که تموم زندگی و سرمایه شون سوخت و یه شبه ورشکست شدن !
آخه مرگ اونم انقدر دردناک.... زیر آوار موندن ، سوختن ، خفه شدن ..
اگه دقت کنید تو این مملکت فقط آدم حسابی ها میمیرند ....جنگلبانا و آتش نشانا و امدادگرا...
من خیلی میترسم ....خیلییییی
من ازآینده وحشت دارم ، از آینده ی نامعلوم ....
میدونم خسته شدین از این حرفام ، از ناله هام ولی اینا رو به کسی غیر شما نمیتونم بگم به غیر شما ها ندارم....
کارمند شدن یعنی اینکه مجبور بشی به آدم هایی که در حالت عادی دلت میخاد روشون عق بزنی لبخند بزنی...
عنوان تیکه ای از شعر" شکوفه ی اندوه " فروغ فرخزاده
و خیلی ربط به پست نداره.