کجا دانند حال ما....

دمدمای صبح با کابوس از خواب بیدار شدم حالا کابوسم چی بود؟ حراست دانشگاه(بچه های دانشگاه بهشون میگفتن فاطی کماندو) دنبالم بود به خاطر لاک های نارنجی..حالا من کلی خرید دستم بود و داشتم تند تند از دستش در میرفتم .. ساعت 6 و نیم به محض اینکه بیدار شدم دلم برای خودم سوخت.همش ترس اینکه یکی بهت گیر بده. حراست محل کار، حراست دانشگاه،گشت ارشاد تو خیابون،و تموم آدم هایی که وظیفه ی خودشون میدونن بقیه رو ارشاد کنن ...وحشتناکه 

یه سوال آیا لاک زدن حق مسلم دخترا نیست؟؟

توضیح: از آخرین باری که دانشجو بودم 4 سال میگذره....و من سعی میکنم طوری نباشم که هر کسی بتونه بهم گیر بده
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.