بیدار شید وقت تنگه

امروز یه کلیپی دیدم که از یه پیرمرد پرسیدن اگه صبح بیدار شی و ببینی زمان به عقب برگشته چه کار میکنی؟ جواب داد اگه زمان به عقب برمیگشت بیشتر میخندیدم بیشتر میرقصیدم بیشتر شاد میبودم بیشتر عشق میورزیدم بیشتر تلاش میکردم و مهربان تر بودم.

حقیقتش اگه زمان به عقب برگرده منم همین کارارو میکنم یه جور دیگه زندگی میکنم یه پایان دیگه میسازم به شرطی که عقل الانمو داشته باشم وگرنه اگه قراره دوباره رنج و درد زندگی کردن رو تجربه کنم و دوباره همون طوری زندگی کنم و بازم اینجایی باشم که الان هستم نه حاضر نیستم دوباره سختی هاشو تحمل کنم ...


اینا رو گفتم‌ که بگم؛یکی از اخلاق های بد من اینه که بدون اینکه کسی ازم نصحیت خواسته باشه نصیحتش میکنم یا بدون اینکه کسی ازم اطلاعات خواسته باشه بهش اطلاعات میدم همیشه هم میدونم آدما تا خودشون نخوان و نپرسن نباید نصیحتشون کنی چون فایده ای نداره اونا بهش عمل نمیکنن فقط این وسط تو میشی مامان بزرگ !

ولی علت این رفتارم به خاطر اینه که خیلی جاها تو زندگی م حسرت خوردم که کاش یکی بهم گفته بود، یکی هشدار داده بود، یکی راه درست رو بهم نشون داده بود خیلی وقتا نتونستم یه کسایی رو به خاطر اینکه به من نگفتم این سبک زندگیت اشتباهه ببخشم!

حالا خودم اینکارو میکنم به این امید که بتونم کمکی کرده باشم 

یه علت دیگه ش اینه وقتی فکر میکنم کسی راهی رو که من قبلا رفتم الان داره میره یا قراره بعدا بره میخام با دادن اطلاعات بهش کمکش کنم که بهتر از پسش بربیاد چون من تو وجود بعضی آدم ها خودمو میبینم  اگه طرف بتونه موفق بشه بخشی از وجود من هم موفق شده (در واقع من با اونا دوباره اون راه رو اومدم و بهم فرصت داده شده که یه طور دیگه زندگی کنم )

مخصوصا درباره ی کسایی که خیلی جوون ترن من تو وجودشون انگار زندگی میکنم درباره ی" بریدا" و" بهار" اینطوریم هربار هم یه عالمه کامنت نصحیت براشون میزارم و مطمینم اونا به احترام بزرگتر چیزی نمیگن وگرنه احتمالا با خودشون میگن این مامان بزرگ باز شروع کرد ااااااه....

یا وقتی به "اپیزود" میگم "عزیزه دل"کیه به خاطر اینه که بخشی از وجودم با اپیزود عاشق میشه انگار فرصت دوباره زندگی کردن و عاشق شدن بهش بدن وگرنه به من چه که "عزیزه دل"اپیزود کیه!! من که فضول نیستم 


من مثل سربازهایی هستم که به عنوان پیشقدم برای پاکسازی یه مسیرمیرن و راهو برای بقیه باز میکنن  با این تفاوت که من نمیتونم دام های تو راه زندگی رو براتون خنثی کنم چون دام های زندگی توش نهفته ست من فقط میتونم هشدار بدم .مهم ترین دام زندگی اینه که تو رو به خواب میبره و بهت القا میکنه که "خیلی وقت هست تو همیشه جوون و سالمی "

یه روزی از خواب بیدار میشی و میبینی فریب خوردی که دیره!! خیلی دیررره!!! خیلی!


بیدار شید ،وقت زندگی تنگه 



نظرات 4 + ارسال نظر
جلبک خاتون پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 09:16 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com/

بیا به جای نصیحت سعی کنیم بکشیمشون

نظرت چیه؟ :))))

امضا : بزرگتره خشن !

تینا گزینه های دیگه ای هم رو میز هست انقدر زود نرو رو گزینه های جنگی شاید مذاکرات جواب داد

بابک چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 16:33 http://babak59.blogfa.com

من هنوز عاشقم ، آنقدر که می توانم

هر شب بدون آنکه خوابم بگیرد

از اول تا آخر بی وفایی هایت را بشمارم

و دست آخر

همه را فراموش کنم

سلام
خیلی قشنگ بود ممنون

Elham چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 02:13 http://elhamabar20476.blogsky.com/

این خصلت خواهر بزرگه منه شایدم خودمم یه ریشه های دارم ازش، شاید چون انقدر بزرگ شدی و پخته شدی که یه چراغ گرفتی دستت و اول یه مسیر تاریک وایسادی تا بقیه جلو پاشون رو ببینن چون اون راه تاریک رو یه بار رفتی

باور کن دلم میسوزه
نمیخام بقیه اشتباه کنن
ولی بقیه اصرار دارن اشتباه کنن البته به قول شهرزاد "شاید اونا هم باید پیرهن های خودشونو پاره کنن"

بانوی بهار سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 20:59 http://khaterateman95.blogsky.com

صبا می گم الان متوجه شدی تو گذشته اونجور که باید نبودی؛ولی الانی که هستی رو شاید خیلی های دیگه ارزوشو دارن؛بیا از اینجا به بعد از خودت راضی باش
کار داری؛انقدر اکتیو هستی و سرت شلوغه؛)اینا چیزای کمی هستش که من به عنوان یه وبلاگ خون فهمیدم؛) چیزای دیگه ای هم هست

آره میدونم ولی نمیتونم به گندی که تو گذشته به زندگی م زدم فکر نکنم
ولی اره بهار باید سعی کنم خودمو ببخشم به خاطر خودم برای ارامشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.