-
سرقت ادبی
سهشنبه 2 شهریور 1395 16:10
بریدا تو وبلاگش نوشته ؛"خطاب به آقای خدا، بفرمایید پی وی لطفا" خیلی این جمله شو دوست داشتم انگار از ته دل من گفته بود به خاطر همین منم تکرار میکنم ! "خطاب به آقای خدا،بفرمایید پی وی لطفا"
-
و ناگهان چقدر زود دیر میشود!
یکشنبه 31 مرداد 1395 22:38
به مناسبت پنجمین سالگرد فوت پدرم پدرم آدم مومن و ساده ای بود .مرد خوبی بود. ولی همیشه همه چیز رو به آینده موکول میکرد از نظر پدرم برای سفر رفتن، خوش بودن ،چیز جدید خریدن، تغییر کردن ،خندیدن همیشه "بعدا" بهترین وقت بود .همیشه فکر میکرد که روز بهتر و ایده آل تری هست ! نه نبود! شاید دقیقا وقتی که همه چیز داشت...
-
شنبه های دوست داشتنی
یکشنبه 31 مرداد 1395 19:40
حتی اگه شنبه روزی باشه که اونی که دوستش داری رو ببینی عایا بازم شنبه ها خر است ؟؟
-
از کانال ژوان برداشتمش
شنبه 30 مرداد 1395 19:24
تو بیوفا چه باز فراموش پیشهای بیچاره آن اسیر که امیدوارِ توست ! #وحشی_بافقى @zhuanchannel
-
آخه کاردله گناه من نیست!
شنبه 30 مرداد 1395 14:55
بچه ها اینکه آدم همش به یه نفر فکر کنه؛ مدام تو خواب و تو بیداری ،دلش بخاد بره تو بغلش، وقتی میبینه طرفو قلبش شروع کنه به تاب تاب تپیدن و هول بشه ؛ همش احساس کنه کنارشه، یعنی چه مریضی گرفته ؟؟ به نظر من آپاندیسش عود کرده! نظر شما چیه؟؟؟
-
پ نه پ
پنجشنبه 28 مرداد 1395 23:37
اونجا که فروغ فرخزاد میفرمایند: گفتم که بانگ هستی خود باشم اما دریغ و درد که زن بودم عایا از تبعیض جنسیتی شاکیه؟؟
-
من که در مکتب رویایی زهره رسم افسونگری آموخته بودم !
چهارشنبه 27 مرداد 1395 23:32
میدونید دخترا اگه جوونید و سنتون کمه از الان رو مهارت های ارتباطی و آداب معاشرت تون کار کنید با همه خوب باشید عصبانیت تونو بروز ندید نذارید کسی از احساستون چیزی بدونه خویشتن دار باشید واکنش لحظه ای نداشته باشید یه طوری باشید همه از خانمی تون تعریف کنن ذکر خیرتونو بگن حتی وقتی دیگه کنارشون نبودید. یه بار یکی از بچه های...
-
میترسم
چهارشنبه 27 مرداد 1395 23:16
میدونید بزرگترین ترس زندگیم چیه ؟؟ من از پیر شدن میترسم از سال نو ،از روز تولد و از هر چیزی که یادم بندازه داره سنم میره بالا میترسم ...
-
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
یکشنبه 24 مرداد 1395 15:14
خسته شدم از بس به این و اون پیشنهاد دادم همسفرم باشن و قبول نکردن واقعا اینا چی فکر میکنن؟ فکر میکنن همیشه جوون میمونن، نه نمیمونن فکر میکنن همیشه سالم میمونن، نه زندگی هزار تا رو داره فکر میکنن همیشه وقت برای سفر دارن ، نه در همیشه روی یه پاشنه نمیچرخه فکر میکنن همیشه پول برای سفر دارن ،نه اولویت های زندگی آدم عوض...
-
بیاید صادق باشیم!!!
جمعه 22 مرداد 1395 12:36
بزرگترین ترس زندگی تون چیه؟؟؟
-
دختر
پنجشنبه 21 مرداد 1395 15:16
اونروز یه ارباب رجوعی داشتیم که یکی از همکارا ازش پرسید که چند تا بچه داری گفت ۶ تا دختر یکی پسر! کمی که صحبت کردن برگشت به اون آقای همکارم گفت: "پیش خودمون بمونه ها دختر هیچ درد نمیخوره" عین حرفی که زد این بود . میخام بگم هنوز هستن از این مدل آدم ها با تفکرات طالبانی!
-
خوابهای تا ۹صبحم آرزوست
پنجشنبه 21 مرداد 1395 15:14
شب ها با این که خسته م اونقدر ها احساس اضطرار برای خابیدن ندارم یعنی میتونم بیشتر بیدار بمونم در عوض صبح ها بیدار شدن برام مثل مرگ میمونه مثلا دیروز چهارشنبه ساعت 7 صبح بیدار شدم و رفتم سر کار...اونقدر شلوغ بود و اونقدر یک ریز کار کردم ساعت 2 و نیم رفتم خونه ...ساعت چهار از خونه بیرون رفتم از 4 و نیم تا ۶ کلاس زبان...
-
انا کارمند جزء
چهارشنبه 20 مرداد 1395 20:23
داره سر کارم یه سری تغییر ها رخ میده شایعاتش هست ،استرس دارم این تغییرات میتونه روتین زندگی منو هم تغییر بده! همیشه یه عده از رییس روسا میشینن و یه سری تصمیمات میگیرن بدون اینکه به ما فکر کنن ،خوب حقم دارن ما فقط یه مشت کارمند جزییم ! الهی که جز جگر بزنی د.س عوضی با این تصمیماتت الهی بری بمیری الهی کور شی ازت حالم بهم...
-
موهای فرفریتو دوست دارم !!!
چهارشنبه 20 مرداد 1395 15:44
بچه ها شماها که موهاتون فرفریه برای مهمونی ها چکار میکنید؟؟ میرید آرایشگاه یا خودتون موهاتونو اتو میکنید یا با همون موها میرین؟ موهای شما هم وقتی میخاین برین مهمونی از همیشه ش بدتره؟ دوشنبه رفته بودم مهمونی" سرقند" ( عایا میدونید مهمونی سر قند چیست؟؟) من به خیال اینکه یه مهمونی ساده ی عصره خیلی معمولی رفته...
-
این روزها
چهارشنبه 20 مرداد 1395 15:40
یادتونه گفتم که حجم اینترنتم خیلی زود تموم میشه شک داشتم به اینکه کسی هکش کرده وای فای ما رو ،،رمزشو عوض کردم و فکر میکنم مشکل حل شد! این روزا حال روحی م خیلی بده ... به حدی که سر کار از همکارام و محل کارم و ارباب رجوع هام حالم بهم میخوره نمیتونید تصور کنید چقدر !! باید برم سفر ... باید ! من با یکی از همکارام تصمیم...
-
الان بهنام میاد میگه بیخیال شو صبا، ما یه چیزی گفتیم !
چهارشنبه 13 مرداد 1395 23:43
وقتی گفت می خواهی زنده ات کنم،سال ها بود که مرده بودم .سال ها بود که درد مردن و عذاب جان کندن را فراموش کرده بودم.از آخرین باری که مرده بودم سال ها می گذشت .اما من هنوز از یادآوری آن وحشت داشتم .گویی زخم های مرگ هنوز التیام نیافته بودند.دوباره گفت :"می خواهی از مرگ بیرون بیاورمت؟"من در تردید بین شیرینی زنده...
-
چالش کتاب ، بهنام 2
سهشنبه 12 مرداد 1395 00:06
+اگر توی صندلی چرخ دار نبودی عمرا اگه به من نگاه میکردی. -نه ، اینطور نیست .حتما نگاه میکردم. +نچ سرت با مهمان های دیگر گرم بود کسانی که از چهل قدمی آدم متوجه شان میشود من هم انجا چیزی خوردم .کسی که اصلا دیده نمیشد. ویل پلکی زد .گفتم : +درست می گویم ؟ نه؟ ویل به طرف بار نگاه کرد ، بعد صورتش را برگرداند سمت من . -آره...
-
چالش کتاب ، بهنام
دوشنبه 11 مرداد 1395 23:38
خاله گفت آدم بهتر است که یک برادر داشته باشد، یه برادر خوب . گفت این احساس خوبی ست که آدم وقت سفر و خداحافظی پیشانی ش را بگذارد روی شانه ی مردی که برادرش است آنوقت دلش نمیسوزد که عشقی توی زندگی ندارد ! مجموعه ی داستان های کوتاه حتی وقتی می خندیدم -یک برادر- فریبا وفی-نشر مرکز-چاپ یازدهم نمیدونم چرا عکس باز نمیشه !
-
خواب
جمعه 25 تیر 1395 00:50
نمیشه یکی پنج شنبه جمعه ها رو بذاره رو دور کند...به کجا چنین شتابان واقعا؟...به سرعت میشه ساعت 7صبح روز شنبه دوباره باید برم سر کار !! یه ذره آرومتر خوب!!! امروز آنقدر خسته بودم که یه لحظه بعد از ظهر دراز کشیدم که بعدساعت چهار برم باشگاه...ولی وقتی خوابیدم احساس کردم چقدر حالم بده و باشگاه هم نرفتم تا ساعت 5خوابیدم!!...
-
من و این همه خوشبختی!!!
یکشنبه 13 تیر 1395 22:41
برنامه ی تعطیلات عیدتون چیه؟؟؟ دوست دارم بدونم چون فضولم !!!
-
هوا وحشتناک گرمه !
یکشنبه 13 تیر 1395 22:39
انقدر به ما دخترای ایرونی گفتن توقع تون رو بیارید پایین ...فکر کنم یه ذره توقع مون رو پایین تر از این بیاریم به چاه نفت میرسیم!!!
-
کجاست خانه ی باد؟؟؟
پنجشنبه 10 تیر 1395 19:37
میان تاریکی ترا صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد ترا صدا کردم ترا صدا کردم تمام هستی من چو یک پیاله ی شیر میان دستم بود نگاه آبی ماه به شیشه ها می خورد ترانه ای غمناک چو دود بر می خاست ز شهر زنجره ها چون دود می لغزید به روی پنجره ها تمام شب آنجا...
-
زنانی که به زیبایی تابلوی نقاشی اند هرگز پیر نمیشوند آنها قبل از پیر شدن میمیرند
چهارشنبه 9 تیر 1395 23:12
امروز تو خیابون تو راه برگشت از کلاس زبان داشتم فکر میکردم که کاش خودکشی کنم که تو اوج خداحافظی کرده باشم! این روزا که میرم بیرون احساس میکنم از رده خارج شدم و تاریخ مصرفم گذشته ، بد جور ترس برم داشته!! نمیخام پیر شم !میفهمین چی میگم؟؟؟ عنوان پست یه جمله از " دی سلینجر" ه فکر کنم از کتاب "ناطور...
-
همه از خاکیم و به سوی خاک باز میگردیم!
شنبه 29 خرداد 1395 22:49
باور کنید وقتی نفس میکشم خاک رو تو دهنم حس میکنم تنگی نفسم هم بدتر شده ! بیچاره خوزستانی ها ، ایلامی ها، کرمانشاهی ها.... خاک نفس میکشن!!
-
قلب شکسته
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:57
چرا خوشحال نیستم ! یه چیزی، یه کسی رو کم دارم که نمیدونم چیه؟ نمیدونم کیه؟؟ همش زندگی م شده آرزوی اینکه کاش به ۱۸ سالگی م برگردم!!
-
ببخشید الهام جون
جمعه 21 خرداد 1395 19:44
میدونید از بعد ازظهر که شنیدم مردم سویس به اون2500 فرانک که پایه حقوق یک کارمند سادست رای منفی دادن میخوام پاشم برم سویس انقدر که این مردم با کمالات هستن اما نگرانم اگه برم اونجا 45500 تومن قطع بشه.... اینو از وبلاگ الهام دزدیدم _اونجا تو قسمت پیوندا هست
-
شارژر یه وسیله ی شخصیه!
سهشنبه 18 خرداد 1395 11:17
کاش اعلام بشه که شارژر هم مثل مسواک و موبایل شخصیه ! من نمیدونم چرا بعضی ها شارژر خودشون رو همراه شون نمیارن سر کار ؟؟ انقدر شارژر سنگینه ؟یا حیف شون میاد؟؟
-
ز سستی کژی آید و کاستی!!!
پنجشنبه 13 خرداد 1395 15:50
میخام اگه بشه دو روز تو هفته برم کلاس یوگا ( علاوه بر دو روز کلاس بدنسازی) اگه بتونم کلاسی پیدا کنم که ساعتش به کلاس زبانم بخوره، و من بتونم بعد از کلاس زبان مستقیم برم کلاس یوگا خیلی خوب میشه!!
-
اینجوری بود!
پنجشنبه 13 خرداد 1395 12:37
دیشب تو سینما دختری که کنارم نشسته بود از این دخترهای شیک و پیک و داف بود! باورتون نمیشه سه بار در عرض یه فیلم یک و نیم ساعته تلفنش زنگ خورد و جالب تر اینکه هر سه بارشم تلفنشو جواب داد وای من شوکه شده بودم مگه میشه ؟؟ واقعا به کجا چنین شتابان؟ واقعا دلم میخاست بهش بگم خانم با کلاس بودن به قیافه نیست به لباس نیست به...
-
ابد و یک روز
پنجشنبه 13 خرداد 1395 00:04
امروز رفتم سینما ۷ تا ۹ ... خیلی فیلم دردناکی بود غم و استرس و دردناکی قصه برای من زیاد بود تپش قلب گرفتم .. توصیه نمیکنم برید ببینیدش!! قبل از اینکه فیلم شروع بشه رفتم و یه آیس پک خریدم !! تو مدتی که منتظر شروع فیلم بودم ، تو سالن سینما، حین پخش فیلم ، یه دختر بچه اانقدر زل زد به بستنی م که مثل سگ از آیس پک خریدنم...